ريشه هاي عقب ماندگي

(2)

دکتر مرتضي محيط ـ نيويورک  

1ـ فرمانروايي انگليس بر هند (British Rule in India)

2ـ شرکت هند شرقي ـ تاريخ و پيامدهاي آن East India Company- Its History and Results

3ـ نتايج آينده فرمانروايي انگليس بر هند Future Results of British Rule in India

نويسندگان پرشماري با نقل قولهاي پراکنده از اين سه مقاله، کوشيده اند برداشتهاي متفاوتي از نظر مارکس درباره هجوم غرب به شرق به خوانندگان خود دهند. از جمله بيل وارن و محمدرضا سوداگر براي اثبات اثر ترقيخواهانه سرمايه داري غرب بر شرق و تبديل اين کشورها به کشورهايي سرمايه داري نقل قولهاي دم بريده اي از همين مقالات آورده اند که در آنها به قول معروف "لااله" را بيان و از ذکر "الا الله" خودداري کرده اند. در اينجا سعي خواهم کرد بخشهاي وسيعي از اين سه مقاله را بازگو کنم تا ديدگاه مارکس در اين باره روشن تر شود.

مارکس در مقاله "فرمانروايي انگليس بر هند" پس از بيان تاريخ پررنج هندوستان مينويسد :

". . . اما هيچ ترديدي نميتوان داشت که سيه روزي و فلاکتي که انگليسي ها بر هند تحميل کردند تفاوتي بنياني با انواع پيشين دارد و از نوعي بي نهايت شديدتر است. . . . همه جنگهاي داخلي، تجاوزات، انقلابات، استيلاها و قحطي ها، به عنوان ضرباتي پياپي که بر پيکر هندوستان وارد شد، گرچه به طور شگفت انگيزي پيچيده، سريع و مخرب به نظر ميرسند (اما) از قشر آن (کشور) عميقتر نرفتند. (و در حالي که) انگليس تمامي بافت جامعه هند را از هم گسيخت و هيچ اثري از تجديد ساختمان آن نيز هنوز به چشم نميخورد. از دست دادن دنياي گذشته، بي آنکه دنياي جديدي به دست آورند، به فلاکت کنوني هند نوعي اندوه ويژه ميبخشد و هندوستان زير سلطه انگليس را از تمام سنتهاي کهن و تمامي تاريخ گذشتـــه اش جدا ميکند" (مجموعه آثار به زبان انگليسي جلد 12 ص 126ـ127).

مارکس سپس جمله معروفي را مينويسد که بيش از هر نوشته اي در اين زمينه نقل قول شده است و آقاي محمدرضا سوداگر آن را با حروف درشت و موکد در کتاب "رشد روابط سرمايه داري در ايران" به عنوان شاهد مثال ميآورد:

"اين درست است که انگلستان در برانگيختن يک انقلاب اجتماعي در هندوستان، پست ترين منافع را تعقيب ميکرد و براي رسيدن به آنها نيز به نحوي احمقانه عمل ميکرد اما مسئله اين نيست. مسئله اين است که آيا بشريت ميتواند بدون يک انقلاب بنيادي در وضع اجتماعي آسيا رسالت خود را انجام دهد؟ اگرنه، جنايت انگليس هر چه باشد ابزار ناآگاه تاريخ در فراهم کردن آسياب اين انقلاب بوده است، (رشد روابط سرمايه داري در ايران ص 86ـ87).

چنين ديدگاهي از سوي مارکس بي ترديد در چارچوب آنچه در آن زمان روي داد ميتوانست درست باشد اما همانگونه که خواهيم ديد، مارکس براي به ثمر رسيدن اين "انقلاب اجتماعي" که انگليس با "از ميان بردن گذشته هند" به وجود آورده دو شرط قايل ميشود:

1ـ طبقه کارگر در انگليس به قدرت رسد.

2ـ ملت هند از آنچنان قدرتي برخوردار شود که خود را از استعمار انگليس برهاند.

ترجمه نقل قول مارکس آنهم با حروف درشت بدون توجه به شروطي که مارکس تعيين ميکند چيزي جز تحريف نظر او نيست. آقاي سوداگر به نقل قول پيشين مارکس مبني بر اينکه انگليس ميتواند گذشته هند را از او بگيرد. اما آينده اي هم برايش به وجود نياورد و آن کشور را به يک ماليخولياي وحشتناک دچار کند توجه نميکند. اگر طبقه کارگر در انگليس پيروز ميشد و يا هنديان از آنچنان قدرتي برخوردار بودند که در قرن هيجدهم (و حتي قرن نوزدهم) خود را از فاجعه تسلط انگليس رها ميکردند، آنگاه به دنبال از دست دادن گذشته خود، آينده اي بهتر به دست ميآوردند اما ميدانيم که چنين نشد و بر سر هند آن رفت که رفت.

براي اينکه ديدگاه مارکس در اين زمينه روشنتر شود بايد به مقاله او زير عنوان "شرکت هند شرقي ـ تاريخ و پيامدهاي آن " مراجعه کنيم. در اين مقاله مارکس به طور مفصل شرح ميدهد چگونه کمپاني هند شرقي در زمان پادشاهي اليزابت به خاطر سودآور بودن تجارت با هندوستان امتياز آن را به دست آورد. در سالهاي پاياني قرن هفدهم و تمامي قرن هجدهم سرمايه داران صنعتي انگليس آغاز به دخالت در کار تجارت هند شرقي کردند و آنهم زماني بود که از سوي آنان اعلام شد واردات پارچه و البسه کتاني و ابريشمي هند موجب خانه خرابي آنها ميشود. اين مطلب در نوشته اي از سوي John Pollex Fen زير عنوان "صنايع هند و انگليس در تناقض با هم" در سال 1697 مطرح شد در اين زمان بود که پارلمان دخالت کرد. طبق لوايح شماره 11 و 12 ويليام سوم مقرر شد که پوشيدن لباسهاي ابريشمي و چلوار و چيت گلدار هندي، ايراني و چيني ممنوع خواهد بود و هر کس مبادرت به فروش آنها کند 200 پاوند جريمه خواهد شد." (تاکيد از ماست).

(مجموعه آثار، جلد 12 ص، 152ـ153).

مارکس در اين مقاله سپس کشمکش و جنگ ميان سرمايه داران تجاري و صنعتي را بر سر انحصار تجارت کمپاني هند شرقي و شکستن اين انحصار توسط گروه اخير شرح ميدهد ـ اين تجارت انحصاري  سرانجام در سال 1833 به پايان ميرسد و سرمايه داران صنعتي در اين جنگ پيروز ميشوند ـ اما در اين فاصله تجارت هند شرقي دستخوش انقلابي جدي شده بود.

نتيجه اين تحولات چه بود؟

"هند که تا سال 1813 کشوري صادرکننده بود، اکنون به کشوري وارد کننده تبديل شد. اين روند آنچنان پرشتاب بود که ارزش مبادله روپيه از 6/2 پاوند به 2 پاوند کاهش يافت. هند، اين کارگاه بزرگ توليد محصولات کتاني براي تمام جهان از دوران قديم در کالاهاي نخي و محصولات کتاني انگليس غرق شد. پس از آنکه ورود محصولات هند به انگليس ممنوع شد و يا شرايط بيرحمانه اي بر سر راه آنها گذاشته شد، سيلي از توليدات صنعتي انگليس با تعرفه هاي گمرگي بسيار ناچيز به اين کشور ريخته شد تا فرآورده هاي کتاني بومي را که زماني از چنان شهرتي برخوردار بودند نابود کند."(مجموعه آثار جلد 12 ص 154ـ155).

بي جهت نيست که مارکس در جايي ديگر مينويسد:

"اين متجاوزين انگليسي بودند که دستگاه بافندگي دستي و ريسندگي هند را شکستند. انگليس، کار خود را با حذف کتان هند از بازار اروپا آغاز کرد. سپس اجناس بافته را وارد هندوستان کرد و سرانجام کشور اصلي و مادر محصولات کتاني را در کتان غرق کرد . . . ماشين بخار و علوم انگليسي، وحدت ميان کشاورزي و صنعت را در سراسر خاک هندوستان ريشه کن کرد" (مجموعه آثار جلد 12 ص 128)

مقاله ديگر و مهمي که مارکس نوشته و بيل وارن با نقل قول مفصلي از آن خيال اثبات ادعاي خود مبني بر ترقيخواه بودن تسخير هند توسط انگليس را دارد، "پيامدهاي آينده فرمانروايي انگليس بر هند" است. در اين مقاله چنين ميخوانيم: "انگليس مجبور است در هند دو ماموريت انجام دهد: يکي ويرانگري و ديگر بازسازي ـ نابودي جامعه کهن آسيايي و پايه گذاري مادي بنيانهاي جامعه غربي در آسيا. عربها، ترکها، تاتارها و مغولها، يکي پس از ديگري هند را پايمال خود کردند (اما) خود، به زودي هندي شدند . . . . انگليس ها نخستين استيلاگراني بودند که برتر بودند و بنابرين زير نفوذ تمدن هند درنيامدند. انگليس ها، تمدن هند را با نابودي جوامع بومي، ريشه کن کردن صنايع بومي و درهم کوبيدن عظمت هند و آنچه در جامعه هند عزت و مقامي داشت از ميان بردند. صفحات تاريخ فرمانروايي انگليس بر هند تقريبا چيزي جز تخريب و نابودي نشان نميدهد. کار بازسازي به سختي خود را از وراء کوهي از ويرانيها نشان ميدهد. اما با وجود اين آغاز شده است."

مارکس سپس علائم و شواهد اين بازسازي را چنين برميشمرد:

"وحدت سياسي هند، خطوط تلگراف، ارتش بومي هند با تربيت انگليسي، مطبوعات آزاد که براي نخستين بار در يک جامعه آسيايي آغاز شده و توسط هنديان و انگليسي ها اداره ميشوند، برقراري نظام زمينداري و Ryotwar (رعيت داري) که در نوع زمينداري خصوصي اند و موجب درهم شکستن جامعه آسيايي ميشوند، دانشجويان هندي که در کلکته يا اکراء زيرنظر انگليسي ها تربيت ميشوند قابليت اداره کشور را پيدا ميکنند و مشحون از علوم اروپايي ميشوند . . . نيروي بخار هند را در ارتباط راحت و سريع  با اروپا قرار داده است و آن را از انزوا و سکون بيرون آورده است . . . "

مارکس در ادامه اين نوشته مطلب بسيار مهمي را بدين ترتيب مطرح ميکند:

"طبقه حاکمه انگليس تا به اکنون به طوري گذرا و به ندرت به پيشرفت هند توجه ميکرد. اشرافيت انگليس خواهان  تسخير آن و خداوندان ثروت، خواهان غارت آن و خداوندان صنعت خواهان حراج آن بودند. صنعتگران (ميلوکراسي) انگليس دريافته اند که تغيير هند به يک کشور سازنده (Reproductive) اهميت حياتي برايشان پيدا کرده است و براي انجام اين هدف  پيش از هر چيز بايد وسايل آبياري و ارتباطات داخلي به آن  داده شود. . . من ميدانم که سرمايه داران صنعتي انگليس برآنند به هند راه آهن دهند، با اين هدف که کتان و ديگر مواد خام آن کشور را براي صنايع خود با بهايي ارزانتر به چنگ آورند. اما هنگامي که ماشين را وارد در حرکت و فعل و انفعالات کشوري بکنيد که داراي آهن و ذغال فراوان است شما نميتوانيد آنان را از توليد (آن ماشين) باز داريد. شما نميتوانيد شبکه اي از راه آهن در کشوري به آن وسعت نگهداريد بدون اينکه تمام فرايندهاي صنعتي لازم براي برآوردن نيازهاي فوري و جاري حرکت راه آهن را (نيز) وارد کنيد. و از اينجا کاربرد ماشين در آن رشته هايي از صنعت که ارتباط مستقيمي با راه آهن ندارند برخواهد خاست. بنابرين سيستم راه آهن واقعا پيشقراول صنايع مدرن در هند خواهد شد."

تا اينجا ميتوان مشاهد کرد که مارکس به دنبال تخريب و نابودي هند توسط انگليسيها دوره اي از بازسازي را پيش بيني ميکند و يا به قول بيل وارن استعمار و امپرياليسم انگليس پيشقراول سرمايه داري در هند ميشود. اما مارکس بلافاصله اين پروسه بازسازي در هند توسط انگليس را مشروط به شروطي ميکند که در واقع سرنوشت تمام پيش بيني هاي او را تعيين ميکنند: "هنديان ميوه عناصر تازه اجتماعي (بازسازي نامبرده) را که بورژوازي انگليس در کشورشان پراکنده است نخواهند چيد مگر آنکه طبقه کارگر در خود انگليس جايگزين طبقه حاکمه کنوني در آن کشور شده باشد و يا خود هنديان به آن اندازه قدرتمند شده باشند که از يوغ انگليسي ها به طور کامل آزاد شده باشند." (مجموعه آثار جلد 12 ص، 215 تا 221)

آن گروه از "مارکسيستها" که اثر غرب "متمدن" بر شرق "وحشي" را از زبان مارکس، مثبت و مفيد ارزيابي ميکنند، به جاي نقل قولهاي جسته و گريخته بايد ديد عمومي و تمام و کمال مارکس و شروط او را نيز با دقت مورد بررسي قرار دهند. اما نظر مارکس درباره اثر تهاجم کشورهاي اروپايي به آسيا، آفريقا و قاره آمريکا منحصر به سه مقاله بالا نيست. در نوشته هاي سالهاي بعد مارکس حتي خوشبيني ذکر شده در مقاله بالا درباره "بازسازي" را هم نميبينم. او در فصل 21 جلد اول کاپيتال از قول Howitt يکي از متخصصين مسيحيت مينويسد:

"بربريت و خشونت  بيرحمانه نژاد مسيحي در سراسر جهان و عليه تمامي اقوامي که قادر به تسليمشان بوده اند قابل مقايسه با بربريت هيچ نژاد ديگري در سراسر اعصار تاريخ نيست، هر چه هم (بربريت اقوام ديگر) خشن، جاهلانه، بيرحمانه و بيشرمانه بوده باشد . . . تاريخ استعمار هلند ـ به عنوان سردمدار کشورهاي سرمايه داري قرن 17ـ تاريخ يکي از خارق العاده ترين روابط خيانت، رياکاري، ارتشاء، قتل عام و فرومايگي است  . . . هيچ چيز مانند روش دزديدن انسانها براي کار بردگي در جاوه نميتواند صفت مشخصه اين روابط را نشان دهد . . . يکي از مأموران هلندي گزارش ميدهد: "به طور مثال همين شهر Mocassar مملو از زندانهاي مخفي است که يکي نفرت انگيزتر از ديگري است و آکنده از تيره روزاني است که قرباني آزمندي و استبداد بوده و از خانه و کاشانه خود به زور کنده شده و به زنجير کشيده شده اند. . . هلنديها براي ورود به مالاکا حکمران پرتغالي آن را رشوه دادند. او در سال 1641 به هلنديها اجازه ورود به شهر را داد. آنان بيدرنگ به خانه او شتافتند و او را به قتل رساندند تا از دادن 21875 پاوند مزد خيانت او "خودداري" کنند. آنان به هر جا پا گذاشتند آن را نابود و مردمش را قتل عام کردند." (جلد اول کاپيتال ص 824 چاپ Kerr ).

 

مارکس در همين فصل ادامه ميدهد:

"همانگونه که ميدانيم شرکت انگليسي هند شرقي افزون بر فرمانروايي سياسي بر هند انحصار اختصاصي تجارت چاي و تمامي تجارت چين و انحصار حمل و نقل کالاها ميان اين کشورها و اروپا را نيز به دست آورد. اما تجارت سواحل  هند و ميان جزاير و نيز تجارت داخلي هند در انحصار کارکنان بلندپايه اين شرکت قرار داشت. انحصار نمک، ترياک، Betel (ماده مخدر جويدني)، و ديگر کالاها منبع بي پاياني از ثروت بودند. اين کارکنان، خود، بهاي کالاها را تعيين ميکردند و هنديان تيره بخت را غارت ميکردند . .. بنابه يکي از آمارهاي ارائه شده به پارلمان، کمپاني و کارکنان آن ميان سالهاي 1757 و 1766، شش ميليون پاوند "هديه" از هنديان دريافت کردند. ميان سالهاي 1769 و 1770 انگليسي ها با خريد تمام برنج و خودداري از فروش آن مگر با بهايي بسيار گران در هند قحطي به وجود آوردند. . . در سال 1703 مبلغين آرام و متين پروتستانيسم يعني پيوريتانهاي نيوانگلند لايحه اي از مجلس خود گذراندند که طبق آن براي آوردن سر هر سرخ پوست و يا هر اسير زنده سرخ پوست 40 دلار پرداخت ميشد." (جلد اول کاپيتال ص 875)

آقاي بيل وارن که بي ترديد از اين نوشته هاي مارکس آگاهي دارد، به خوانندگان خود چنين هشدار ميدهد: "ليبرالها به جاي حمايت از فلسفه ترقيخواهانه اصلاح، که پايه در دستاوردهاي گذشته سرمايه داري دارد به فلسفه احساس گناه و شرمندگي روي آورده و ميراث خود را هر چه بيشتر رها کرده به آرمانگرايي سکون و آينده اي واپسگرا پناه برده اند."

بيل وارن گرچه گهگاه از اين اعمال خشونت آميز اروپاييان اظهار تأسف ميکند (به شيوه ليبرالها) اما در اساس آنها را مترقي و پيش برنده نيروهاي مولده در اين کشورها ميداند. آيا چنين است؟

ترديدي نيست که اين چپاولهاي وحشيانه و جنايتکارانه يکي از دلايل انباشت بدوي سرمايه براي وقوع انقلاب صنعتي اروپا در قرن هجدهم بود، اما آيا چنين روندي اثري مترقي و پيش رونده روي نيروهاي مولده کشورهاي قرباني اروپاييان نيز داشت؟ مارکس در همين فصل ادامه ميدهد:

"مستعمرات، بازار فروش فرآورده هاي صنعتي را تأمين ميکردند و از طريق انحصار اين بازارها انباشت سرمايه افزايش مييافت. غنائم به چنگ آمده در خارج اروپا، از راه چپاول عريان، به بردگي کشانده و قتل و کشتار، به کشور مادر سرازير و در آنجا تبديل به سرمايه ميشد."

مارکس در دنباله اين نوشته مطلبي را مطرح ميکند که نه تنها نشاندهنده درايت اوست بلکه بنيان و اساس روابط غرب "متمدن" با شرق "وحشي" را نشان ميدهد:

". . . امروز برتري صنعتي، برتري تجاري به دنبال ميآورد. در دوران صنايع کارگاهي (مانوفاکتور) اما، برتري تجاري بود که برتري صنعتي به وجود ميآورد و اين است دليل نقش تعيين کننده اي که نظام مستعمراتي در آن زمان بازي کرد." (همانجا).

آيا مارکس روشنتر از اين ميتواند اثرات نابودکننده و ويرانگر افتادن انحصار تجارت هند به دست انگليسي ها را بر روي صنايع نوپاي هند که توسط آنان در نطفه خفه شدند بيان دارد؟

اما مارکس به همين نکته اکتفا نکرده و مسئله را باز هم روشنتر بيان ميدارد:

"نظام حمايت (از صنايع در کشورهاي اروپايي) وسيله اي ساختگي براي ايجاد صاحبان صنايع . . . تبديل وسايل توليد و معيشت کشور به سرمايه، کوتاه کردن دوران گذار از شيوه توليد کهنه به شيوه توليد مدرن از طريق زور بود. کشورهاي اروپايي براي چنگ انداختن بر حق استفاده انحصاري از يک اختراع، يکديگر را تکه پاره ميکردند و پس از سر فرود آوردن در برابر سودپرستان به غارت مردم خود بسنده نکردند . . . بلکه از راه زور تمام صنايع را در کشورهاي وابسته خود از ريشه نابود کردند. مثال آن از ميان بردن صنايع پشم بافي ايرلند توسط انگليس است."

(جلد اول کاپيتال ص، 824 تا 830 چاپ Kerr )

اگر تا اينجا مارکس را متهم به پيروي از تئوري "دائي جان ناپلئون" نکرده باشيم بايد به اين نکته پي برده باشيم که در اين جا مسئله توطئه اي از سوي انگليسي ها در کار نيست. برعکس مسئله خيلي ساده است: صنايع نوپاي ريسندگي و بافندگي انگليس (که ستون فقرات انقلاب صنعتي در آن کشور را تشکيل ميدادند) در مرحله معيني از رشد خود با صنايع قديمي تر ريسندگي و بافندگي کشورهايي چون هند، چين، ايران و . . . به قول JohnpollexFen "تناقض" پيدا ميکنند. سرمايه داران صنعتي انگليس در اين برهه تاريخي براي حل اين تناقض، دقيقا برخلاف نظر بيل وارن از شيوه گسترش مساوات، عدالت، روحيه بخشندگي، مخالفت با بيرحمي و شقاوت و گسترش حق تعيين سرنوشت استفاده نميکنند بلکه به قول Howitt متخصص مسيحيت روحيه شقاوت، بيرحمي، تسلط جويي، پايمال کردن حق تعيين سرنوشت ديگران، ارتشاء، قتل و کشتار و فرومايگي را به کار ميبرند. و اينها دقيقا خصلتهايي است که به همراه رشد روابط توليد سرمايه داري در کارگزاران و عاملين اصلي آن با شدتي کم نظير وجود دارند و عمل ميکنند. به قول فردريک انگلس: "تمدن دستاوردهايي داشته است که جوامع کهن به هيچ رو قادر به کسب آنها نبودند. اما اين دستاوردها با به کار گرفتن پست ترين غرايز و احساسات انسان و رشد اين غرايز به بهاي (از دست دادن) ديگر تواناييها و استعدادها حاصل شد" (منشاء خانواده، منتخبات يک جلدي انگليسي ص 592).

تفاوت تجاوز اروپاييان به هند و ديگر کشورهاي شرقي با تجاوزات پيشين، برتري تکنيکي و فني آنان و از آن مهمتر برتري چشمگير نظامي آنها بود. صنايع نوپاي انگليس نه تنها در بازار انگليس که در بازارهاي هند، چين و ايران تحمل رقيبي را ندارد و هر مانعي را بر سر راه خود بايد از ميان بردارد. بنابرين با تسلط نظامي ـ سياسي بر اين کشورها، با استفاده از ضعف و درهم پاشيدگي اجتماعي اين کشورها و تحميل قوانين گمرکي لازم و انحصار تجارت و اشغال بازارهاي اين کشورها صنايع نوپا و ضربه پذير اين کشورها را به نابودي ميکشد. پس از نابودي اين صنايع بومي و جلوگيري از رشد طبيعي تکنيکي و فني اين کشورها، آنگاه بازارهاي آنها را غرق در کالاهاي برتر خود ميکند و از اين طريق تسلط و برتري خود را تثبيت و رشد تکنيکي، علمي و فني کشورهاي قرباني خود را در نطفه خفه ميکند. از آنجا که بيل وارن و همپالکي هايش ديالکتيک رشد تکنيکي و فني انسانهاي مولد يک جامعه و ارتباط آن را با توسعه اقتصادي، سياسي و فرهنگي آن جامعه نميفهمند و يا نميخواهند بفهمند، از ميان رفتن صنايع کارگاهي اين کشورها، ورود کالاهاي برتر غربي و رسوخ روابط کالايي و گسترش بازار کالاهاي خارجي در شرق را نشانه سرمايه دار شدن، متمدن شدن و پيشرفت اين جوامع ميبينند. محمدرضاسوداگر نيز چون متوجه تفاوت ميان روابط سرمايه داري و شيوه توليد سرمايه داري نيست چنين روندي را مترقي به شمار ميآورد و رشد روابط سرمايه داري در ايران را با سرمايه دار شدن يکسان ميبيند.

همانگونه که در پيش اشاره شد، مارکس از سال 1871 به مطالعه سيستماتيک و پيگير جامعه روس ميپردازد و پس از دستيابي به کتاب "جامعه کهن" و نوشته هاي محققين روس در ديدگاه خود نسبت به "جوامع روستايي" و کشورهاي "پيش سرمايه داري" تغيير به وجود ميآورد.

مارکس در نخستين پيشنويس نامه خود به ورا زاسوليچ مينويسد:

"تاريخ افول جوامع بدوي (اشتباه خواهد بود که همه اين جوامع را در يک سطح قرار دهيم، اين اشکال تاريخي، همچون چينه بنديهاي زمين شناسي داراي رشته کاملي از نخستين، دومين و سومين نوع و غيره اند) هنوز نوشته نشده است. آنچه ما تاکنون دريافته ايم تنها خطوط کلي ناچيزي درباره اين پديده را نشان ميدهد اما به هر صورت پژوهش در اين زمينه تا بدانجا پيش رفته است که بتوان با اطمينان گفت:

1ـ سرزندگي جوامع بدوي به طور غيرقابل مقايسه اي بيشتر از جوامع سامي، يوناني، رومي و غيره و بي ترديد سرزنده تر از جوامع سرمايه داري مدرن بوده است.

2ـ دلايل افول اين جوامع ريشه در واقعيات اقتصادي دارد که مانع گذار آنها از مرحله معيني از تکامل شد  . . . تاريخ جوامع بدوي را که توسط مورخين بورژوا نوشته شده اند بايد با احتياط فراوان خواند. اينان هيچ ابائي از دروغگويي ندارند. به طور مثال سر هنري مين (sir Henry Maine) که همکاري عميقي با دولت انگليس در نابودي خشونت آميز جوامع روستايي هند داشت با رياکاري هر چه تمامتر به ما اطمينان ميدهد که تمام کوششهاي بزرگ منشانه دولت (انگليس) در حمايت از اين جوامع به دليل قوانين اقتصادي دروني و خود به خودي اين جوامع عقيم ماند." (مجموعه آثار جلد 24 ص ، 358ـ359)

مارکس در همين پيش نويس ادامه ميدهد:

"همزمان با شکنجه و خونريزي جوامع روستايي (هند) و خشک و بي حاصل شدن زمينهاي آن، نويسندگان جيره خوار بورژوازي با رياکاري هر چه تمامتر زخمهاي وارده بر اين جوامع را به عنوان نشانه هاي فساد دروني و خود به خودي آنها وانمود ميکنند." (همانجا)

مارکس در پيش نويس سوم نامه خود به ورا زاسويچ مينويسد:

"به طور مثال در مورد هند شرقي همه کس به جز سر هنري مين و همپالکي هايش آگاهند که نابودي مالکيت اشتراکي (جوامع روستايي) در آنجا نتيجه چيزي جز ويرانگريهاي انگليسيها نبود که مردم بومي آنجا را نه به جلو بلکه به عقب راند، (مجموعه آثار جلد 24 ص. 356)

از شهروند

                                                                                                               ادامه دارد