ريشه هاي عقب ماندگي

(3)

دکتر مرتضي محيط ـ نيويورک

ژاپن نه صاحب بازار بزرگي براي اجناس صنعتي خارجيان بود و نه منبع بزرگي از مواد خام براي صنايع آنان. بنابراين کشش براي تسخير آن کشور به هيچ وجه قابل مقايسه با انگيزه تصاحب طلاي آمريکاي لاتين، مواد معدني آفريقا، ثروتهاي افسانه اي هند و بازارهاي بي پايان چين نبود

تا اينجا کوشش کرديم با نقل قولهاي وسيع از مارکس نشان دهيم ديدگاه عمومي او درباره اثر غرب "متمدن" بر شرق "وحشي" چه بوده است. اما اثرات ويرانگر تجاوز غرب به شرق و جنوب آنچنان آشکار بوده است که بسياري از پژوهشگران بورژوازي را نيز که به هيچ رو نميتوان متهم به طرفداري از "ناسيوناليسم جهان سومي" شان کرد به اذعان بسياري از حقايق واداشته است.

پال کندي Paul Kennedy استاد انگليسي الاصل تاريخ در دانشگاه ييل در کتاب خود The Rise and Fall of the Great Powers (Random House- 1987) مينويسد:

"در سال 1500 که توسط بسياري از دانشمندان، سال آغاز عصر نوين به شمار ميرود، به هيچ رو براي اروپاييان آشکار نبود که آمادگي تسلط بر بخش بزرگي از کره خاک را در آينده خواهند داشت." (ص 3 کتاب). "دانش اروپاييان از کشورهاي شرق جسته گريخته بود اما اين تصور عمومي آنان از امپراتوريهاي بزرگ شرق با ثروتهاي افسانه اي و ارتشهاي بزرگ، برداشتي درست بود . . . در واقع نيز اروپا در مقايسه با اين مراکز بزرگ فعاليتهاي فرهنگي و اقتصادي، نقاط ضعفش آشکارتر از نقاط قدرت آن بود. اروپا از نظر فرهنگ، علم حساب، علم مهندسي، فنون دريايي و ديگر فنون مزاياي قابل توجهي نسبت به تمدنهاي آسيا نداشت. بخش عمده اي از فرهنگ و دانش اروپايي نيز به هر حال ميراث تمدن اسلامي بود و از آنان اقتباس شده بود. به همان گونه مسلمانان نيز از راه تجارت، با چينيها کسب فرهنگ و علم کرده بودند.

با نگاه به گذشته ميتوان ديد که اروپا از اواخر قرن پانزدهم پيشرفت بازرگاني و فني اش شتابي فزاينده گرفته اما شايد عادلانه ترين قضاوت عمومي اين باشد که بگوييم، هر يک از اين مراکز بزرگ تمدن بشري (امپراتوري مينگ در چين، امپراتوري صفويه در ايران، امپراتوري عثماني و شعبه اسلامي آن در هند، امپراتوري مغول مسکوي، امپراتوري توکوگاوا در ژاپن و مجموعه اي از دولت شهرها و دوک نشينها در شمال و غرب اروپا) در حدود سال 1500 تقريبا در مرحله مشابهي از نظر پيشرفت تمدن بودند. حال بعضي از يک جهت از ديگران پيشرفته تر و از بعضي جهات عقب مانده تر بودند و بالعکس. . . بنابرين با وجود اينکه، اين مسئله به ما نشان ميدهد که اروپا در سال1500 يکي از مراکز بزرگ تمدن در جهان بود اما به هيچ رو آشکار نبود که روزي بر تمام اين قدرتها برتري پيدا کند." (ص 3 و 4 کتاب)

پال کندي سپس در همين فصل از کتاب خود براي نشان دادن گوشه اي از وضع فرهنگي ـ علمي امپراتوريهاي شرق در آن زمان مينويسد: "براي آن عده از روشنفکراني که با اعتقاد به برتري علوم "غرب" بار آمده اند چشمگيرترين ويژگي تمدن چين بايد بلوغ زودرس تکنولوژيک آن کشور باشد. کتابخانه هاي عظيم از دوران خيلي پيشين وجود داشت. صنعت چاپ نوين در چين از قرن يازدهم به وجود آمده بود و تا آن زمان شمار عظيمي کتاب به چاپ رسيده بود. تجارت و صنايع که با ساختن کانالها و فشار جمعيت برانگيخته و تشويق ميشد، به همان اندازه از پيشرفت قابل ملاحظه اي برخوردار بود. شهرهاي چين در آن زمان از شهرهاي قرون وسطايي اروپا به مراتب بزرگتر بودند و راههاي تجارتي چين نيز از اروپا پيشرفته تر بودند . . . صنايع آهن چين در آخرين دهه هاي قرن يازدهم آنچنان پيشرفته بود که در سال حدود 125000 تن محصول داشت . . . يادآوري اين نکته شايان توجه است که اين مقدار آهن در چين قرن يـازدهم بيـش از مقــدار توليد آهن در انگليس، در ابتداي انقلاب صنعتي يعني هفت قرن پس از آن بود!" (ص 6 کتاب)

"قطب نماي مغناطيسي اختراع ديگر چين بود و تجارت آن چه از راه دريا و چه رودخانه يانگ تسه پيشرفته بود. نيروي دريايي امپراتوري مينگ 1350 کشتي جنگي داشت که 400 فروند آن مانند قلاع متحرکي بودند و 250 فروند از آنها براي گشت در مسافات طولاني بود. اين ناوگان عظيم، کشتيهاي تجارتي پرشماري را که به طور خصوصي مشغول فعاليت بودند و به دولت چين ماليات ميپرداختند دربرنميگيرد" (همانجا) " اين نکته را بايد يادآور شد که چينيها برخلاف پرتغاليها، هلنديها و ديگر مهاجمين اروپايي به درياي هند تقريبا هيچگاه دست به غارت و چپاول کشورهاي اين منطقه نزدند" (ص 7). پال کندي دليل مطلب اخير را چنين مينويسد:

"طبق موازين اخلاقي کنفوسيوس جنگ، عملي زشت به شمار ميرفت و نيروهاي مسلح تنها از ترس حمله از خارج توسط بربرها يا شورش داخلي، به وجود آمده بود." (ص 8 کتاب).

نويسنده سپس به بيان مختصر اوضاع کشورهاي اسلامي در آن زمان پرداخته و مينويسد:

"قرنها پيش از سال 1500 دنياي اسلام از نظر فرهنگي و تکنولوژيک از اروپا جلوتر بوده است. شهرهاي بزرگ آن به طور کافي نوراني و داراي فاضلابهاي کافي و مناسب بود. بعضي شهرها داراي دانشگاهها و کتابخانه هاي عظيم و مساجدي بودند که زيبايي حيرت انگيزي داشت. در علم حساب و نقشه برداري، پزشکي و زمينه هاي بسيار ديگري از علوم و صنايع مانند ساختن کارگاههاي ريخته گري توپ، فانوسهاي دريايي و تربيت اسب سرآمد کشورهاي ديگر بودند. . . محبت و احترام به اقوام ديگر بسياري از هنرمندان يوناني، يهودي و مسيحي را به دربار عثماني کشاند." "در شهرهاي هندوستان شمار بزرگي از بازرگانان در بازارهاي پرجنب و جوش وجود داشتند و شيوه برخورد آنها در برابر صنعت، تجارت و بانکداري در واقع از آن خصوصياتي برخوردار بود که شرايط پروتستانهاي کتاب Weber را به ياد ميآورد" (ص 10 تا 13 کتاب).

پال کندي سپس ادامه ميدهد: "اما در برابر اين تصوير، از جامعه اي که پر از انگيزه هاي سوداگري است و پيش از آنکه قرباني امپرياليسم انگليس شود آماده جهش اقتصادي (Economic take-off) است تصوير تيره و تاري از عوامل بازدارنده نيز در هندوستان موجود بود. محرمات (تابوها) مذهب هندو مانعي بر سر راه مدرنسازي بود: کشتن جوندگان و حشرات ممنوع بود، بنابرين مقادير زيادي مواد غذايي از ميان ميرفت. سنتهاي اجتماعي در مورد از ميان بردن فضولات و مدفوع منجر به شرايط غيربهداشتي دائمي شد که خود زمينه اي براي شيوع طاعون به وجود آورد: نظام کاست بر انگيزه ابتکارات مهار ميزد، مراسم مذهبي را تشويق و گسترش بازار را محدود ميکرد. نفوذ رهبران مذهبي برهمايي بر حکام محلي نشان دهنده آن بود که اين تاريک انديشي در بالاترين سطوح نيز وجود داشت." (ص 13 کتاب).

در سطور آينده خواهيم ديد چرا اگر هند قرباني تجاوز انگليس نميشد توانايي برداشتن موانع برشمرده در بالا را از سر راه توسعه و تکامل خود داشت (همانگونه که اروپاييان موانعي به مراتب زشت تر از اينها را از پيش پاي خود برداشتند.)

در دنباله بحث پال کندي درباره شرايط کشورهاي شرق و دلايل برتري يافتن غرب بر اين کشورها ميخوانيم:

"سفرهاي بزرگ Cheng Ho  و پيشرفت سريع ناوگان ترک در درياي سياه و مديترانه شرقي در سالهاي ميان 1400 و 1450 يک محقق را واميداشت فکر کند که آينده پيشرفتها و فعاليتهاي دريايي در دست آن دو قدرت خواهد افتاد. در عين حال از نظر نقشه برداري و علوم جغرافيايي، نجوم و استفاده از آلاتي چون قطب نما، اسطرلاب و ساير وسايل، تفاوت زيادي ميان غرب و آسيا وجود نداشت." (ص 24 کتاب). اما رويداد تعيين کننده در اين زمان، پيشرفت پيگير اروپاييان در ساختن کشتيهاي مسلح بود. "با در نظر گرفتن تمام عوامل، ترديدي وجود ندارد که پيشرفت و تکامل کشتيهاي مسلح دور رو، پيشگام و منادي يک پيشرفت بنيادي در جايگاه اروپا در سطح جهاني بود. با اين کشتيها قدرت دريايي غرب در موقعيتي بود که ميتوانست تجارت دريايي  را زير کنترل خود درآورد و در تمام کشورهايي که از داشتن نيروي دريايي محروم بودند ايجاد رعب و ترس کند." (ص 26 کتاب)

پال کندي در ادامه بحث خود درباره تفاوت عملکرد اروپاييان با کشورهاي شرقي مينويسد:

"عمليات مکتشفين اسپانيايي و پرتغالي برخلاف مسافرتهاي دريايي صلح آميز Cheng Ho  نشاندهنده تصميم و اراده (اروپاييان) به تغيير موازنه قدرت اقتصادي و سياسي جهان بود. آنان با کشتيهاي توپدار و تفنگداران خود دقيقا براي پياده کردن چنين نقشه اي به راه افتادند. در تواريخ نوشته شده در غرب، توجه زيادي به بيرحميها و شقاوتهاي نفرت انگيز اعمال شده از سوي تجاوزگران اروپايي نسبت به قربانيان آنها در آفريقا، آسيا و آمريکا نشده است." (ص  28 کتاب)

درباره توحش و بربريت، بيرحمي و شقاوت و ويرانگري که اروپاييان نسبت به کشورها و اقوام قرباني خود اعمال کردند کوهي از اسناد و مدارک وجود دارد که حتي نام بردن فهرست آنها در اين نوشته کوتاه نميگنجد. اما در اساس ميتوان با اين نوشته پل باران توافق داشت که:

" . . . هند اگر به حال خود رها ميشد به مرور زمان ميتوانست راهي کوتاهتر و يقينا کم پيچ و تاب تر براي رسيدن به جامعه اي بهتر و متنعم تر پيدا کند. ترديدي نيست که براي طي چنين راهي هند ميبايست بهاي گذشتن از درون يک مرحله پاکسازي و توسعه بورژوايي را ميپرداخت. اما اگر هند نيز همچون برخي کشورهاي خوشبخت ديگر به حال خود رها ميشد تا سرنوشت خود را به دست خود تعيين کند، منابع کشورش را به نفع مردم و کشور خود به کار اندازد و توانايي ها و انرژي خود را براي پيشبرد امر مردم خود هدايت کند، در آن صورت هندي متفاوت با هند امروز ـ و دنيايي متفاوت با دنياي امروز ميداشتيم."

(The Political Economy of Growth Monthly Review Press- 1957)   (ص 150)

گرچه تصور اينکه اگر کشورهايي چون هند، چين، ايران، مصر، اندونزي و . . . به زير سلطه نظامي ـ سياسي کشورهاي اروپايي در نميآمدند چه سرنوشتي در انتظارشان بود، شايد ما را دچار حدس و گمان کند اما بررسي سرنوشت تنها کشور آسيايي که از دستبرد غرب در امان ماند به ما کمک ميکند حدس بزنيم چه سرنوشتي ميتوانست در انتظار آن کشورهاي ديگر باشد.

"درست در همان زمان که غرب مشغول غارت هند، چنگ اندازي بر آفريقا و انقياد آمريکاي لاتين و فتح چين بود ژاپن در شرايطي مشابه يا بدتر از ديگر کشورهاي آسيايي براي رشد اقتصادي قرار داشت. در واقع ژاپن با سازمان فئودالي زمينداري و اقتصاد کوچک دهقانيش و همچنين به دليل از هم گسيختگي آن کشور در اثر تنشهاي داخلي حتي بيش از ساير کشورهاي پيش سرمايه داري از عوامل بازدارنده رشد و محدوديتهاي فئودالي رنج ميبرد" (ص 151The Political Economy of Growth  ).

"در آنجا به مدت دويست سال هر کوششي به کار برده ميشد تا از تحول و رشد آن جلوگيري شود و به ترکيب طبقاتي تغييرناپذير آن جنبه قانوني داده شود . . . حفظ طبقه سلحشور (Worrior)  مازاد توليد جامعه را ميبلعيد و چيزي براي سرمايه گذاري نميگذاشت. نظام بسته طبقاتي قدرت خلاقيت و توان و انرژي مردم را خفه ميکرد و فعاليت و استعدادها را در جهت مشاغل سنتي منجمد ميکرد. زدودن اين موانع در جهت پيشرفت صنعتي غيرقابل تصور بود" (به نقل از کتاب پل باران  Thomas Smith: Political Change and Industrial Dev.in Japan) )

مقامات دولتي فعاليتهاي اجتماعي تجار مثل انتخاب لباس، استفاده از کفش، چتر و چيزهاي ناچيز ديگر از اين قبيل را با قوانين پرشمار محدود ميکردند. دولت حتي بر تجار براي تعيين اسمشان فشار ميگذاشت و محدوديت قائل ميشد. حتي امکان زندگي آنها را هم آزاد نميگذاشت. در واقع هيچ اشرافيت فئودالي به اندازه خانواده Tokugawa  نسبت به پول درآوردن و پولداران حس تحقير نداشت.

با اين همه ژاپن موفق ميشود انقلاب Meiji را پشت سر گذارد. وقوع اين انقلاب بود که موفق به بوجود آوردن آن شرايط اقتصادي ـ سياسي شد که براي رشد سرمايه داري اهميت فوق العاده داشت. دو رويداد بنياني در ژاپن شرايط را براي وقوع چنين انقلابي فراهم کرد و از سوي ديگر پيروزي اين انقلاب به تقويت اين دو روند کمک کرد:

نخست: انباشت اوليه سرمايه، دوم: جهت دادن سرمايه هاي انباشته شده از حوزه تجارت به حوزه صنعت. انقلاب ميجي در زمينه اول از هيچ کوششي براي بيرون کشيدن ارزش اضافي از توليدکنندگان مستقيم باز نايستاد. بار سنگين اين انباشت در درجه اول به دوش دهقانان ژاپن گذاشته شد و مناطق دهقاني ژاپن به عنوان مستعمرات يا کلونيهاي دروني براي طبقه سرمايه دار نوپاي ژاپن عمل کردند. از سوي ديگر با خانه خراب شدن ميليونها دهقان ژاپني و روانه شدن آنها به شهرها، مزد کارگران در پايين ترين سطح نگهداشته شد. سياست پولي تورمي نظام جديد نيز به نفع انباشت اوليه سرمايه بود. شگرد ديگر نظام پس از انقلاب، دادن برگهاي تضميني پول به ملاکيني بود که زمين خود را از دست داده بودند و بدين ترتيب فئودالهاي پيشين تبديل به بزرگ سرمايه داراني شدند که ثروت به دست آمده خود را در بانکها و سهام شرکتهاي صنعتي يا کشاورزي ـ صنعتي سرمايه گذاري کردند.

اين سرمايه داران براي تبديل شدن به طبقه سرمايه داري صنعتي نياز به انگيزه اي قوي داشتند. در واقع اين انگيزه توسط دولت ژاپن که سرمايه داران نوين در رأس آن قرار گرفته بودند تأمين شد. اين دولت با توان هر چه تمامتر و با آغوش باز به کمک اين سرمايه داران شتافت و به اين انتقال تاريخي کمک فراوان کرد. اما دولت Meiji از آنهم فراتر رفت و خود به سرمايه گذاري در زمينه ساختن راه آهن، کشتي و گسترش وسايل ارتباطي، صنايع پايه اي ماشين سازي و غيره پرداخت. آنچه رشد اوليه سرمايه داري صنعتي ژاپن را مشخص ميکند عبارت از نقش عمده دولت در شتاب بخشيدن به اين روند است.

"بنابراين برخلاف آنچه تحريف کنندگان تاريخ ادعا ميکنند، براي آغاز روند رشد سرمايه داري احتياج به يک گروه خاص از آدمهاي باهوش، با مذهبي خاص و فرهنگي ويژه نبود. اگر دقت شود آنچه به واقع در ژاپن لازم بود از سويي عبارت از حمايت همه جانبه دولت از سرمايه داران و بيرون کشيدن بي امان مازاد اقتصادي از دهقانان و استثمار کارگران و از سوي ديگر سمت و سو دادن سرمايه ها از حوزه تجارت به حوزه صنعت توسط همين دولت است." (اقتصاد سياسي رشد ص 158)

در اينجاست که ميرسيم به اين پرسش اساسي : چه چيزي موجب شد ژاپن راهي را طي کند که اساسا متفاوت با کشورهاي عقب مانده آسيايي امروز است؟ به عبارتي ديگر آن مجموعه عوامل تاريخي که موجب شد فضايي براي انقلاب بوژوايي به وجود آيد و آن نيز به نوبه خود باعث برقراري رژيمي با سروري سرمايه داران شود که از ابتدا نقش يک موتور عظيم براي پيشبرد سرمايه داري ژاپن را بازي کنند کدامند؟ به قول پل باران جواب به اين پرسش هم پيچيده است و هم ساده. ساده است از آن جهت که اساسي ترين وجه آن عبارت از آن است که ژاپن تنها کشوري در آسيا (و در عين حال آفريقا و آمريکاي لاتين) بود که از چنگ غرب در رفت و به زير سلطه سرمايه داري اروپا و آمريکا درنيامد و توانست تکاملي ملي و مستقل و در نتيجه طبيعي را دنبال کند. اما پيچيده است از آن جهت که مجموعه اي از عوامل نسبتا بغرنج موجب شد که ژاپن از گزند غرب در امان بماند. از طنز روزگار، نخستين و مهمترين عامل، عبارت از عقب ماندگي آن کشور، فقر مردم آن و نداشتن منابع و ذخاير غني در آن کشور بود.

ژاپن نه صاحب بازار بزرگي براي اجناس صنعتي خارجيان بود و نه منبع بزرگي از مواد خام براي صنايع آنان. بنابراين کشش براي تسخير آن کشور به هيچ وجه قابل مقايسه با انگيزه تصاحب طلاي آمريکاي لاتين، مواد معدني آفريقا، ثروتهاي افسانه اي هند و بازارهاي بي پايان چين نبود.

از سوي ديگر در اواسط قرن نوزدهم که اوج تجاوز به کشورهاي ديگر از طرف اروپا بود، بعضي از آنها و بخصوص سردسته آنها انگليس گرفتار کلي مشکل در اروپا، شرق نزديک، هند و چين بود و دليلي نداشت انرژي و توان خود را براي گرفتن جايي صرف کند که برايش منافع هنگفتي نداشت. عامل ديگر آن بود که در همين زمان بحثهايي در پارلمان انگليس درگرفته بود که جهت اصلي آن تغييري اساسي در سياست استعماري آن کشور بود. ماهيت اين تغيير تبديل سياست دزدي دريايي و کشتيهاي توپدار زمان مرکانتيليسم به سياست ظريفتري بود که توسط پالمرستون پيشنهاد شده بود.

اما عامل ديگري که به نفع ژاپن عمل کرد، عبارت از اوجگيري يک نيروي جديد جهاني يعني ايالات متحده بود. در اثر اين تغيير در توازن قدرت و نزديکي ايالات متحده به اقيانوس آرام بود که حتي انگليس را از اعمال سياستهاي غيرانساني و غارتگرانه اش نسبت به چين در مقايسه با هند نيز باز ميداشت. گرچه آمريکا، خود، اولين کشوري بود که نخستين قرارداد غيرعادلانه را با ژاپن امضا کرد (کومودورپري) اما نه رشد سرمايه داري در آمريکا به آن درجه رسيده بود که بتواند تسلطي انحصاري بر ژاپن اعمال کند و نه موقعيت بين المللي به او اجازه چنين کاري را ميداد.

 

از شهروند

ادامه دارد