به مناسبت درگذشت پال سوئيزي: گفت وگو با پال سوئيزي اقتصاددان و بنيانگذار "مانتلي ريويو" (بخش اول)

مصاحبه: كريستوفر فلپس - برگردان: مرتضي محيط



اشاره مترجم

پال سوئيزي اقتصاددان نامي ماركسيست و بنيانگذار مجله مانتلي ريويو، روز شنبه 28 فوريه 2004 در شهرك لارچمونت در حومه شهر نيويورك در سن 94 سالگي درگذشت. سوئيزي را از سالهاي دهه ي 1960 از طريق شركت در سخنراني هاي او عليه جنگ ويتنام در شهرهاي مختلف آمريكا بويژه نيويورك ميشناختم. سالها بعد با شركت در نشستهاي عمومي نويسندگان، ويراستاران و دوستداران مجله مانتلي ريويو در ظهرهاي روز چهارشنبه هر هفته در سالهاي دهه ي نود و نخستين سالهاي قرن جديد آشنايي بيشتري با شخصيت و شيوه تفكر سوئيزي پيدا كردم. در اين نشست ها معمولا پال سوئيزي و هري مگداف در انتهاي جنوبي ميز بزرگي كه در اداره تحريريه مجله قرار داشت كنار هم مينشستند و ديگر شركت كنندگان دور تا دور ميز. در انتهاي ديگر ميز هم خانم آنت روبنستين محقق ادبي، نويسنده ي ماركسيست و عضو اصلي تحريريه ي مجله ي
Science & Society مينشست. در اين گردهمايي ها معمولا يكي از دوستداران مجله در نقطه اي از جهان ــ هند، شوروي سابق، افريقا، آمريكاي لاتين، جنوب شرقي آسيا، استراليا، خاورميانه و يا اروپا ــ شركت داشت و مهمان آن روز بود و تجربيات و مشاهدات سياسي،‌ اجتماعي و اقتصادي خود را در اختيار جمع ميگذاشت. پس از آن بحث درميگرفت. در اين جلسات معمولا آخرين رويدادهاي هفته گذشته و وقايع داخلي آمريكا و جهان مطرح ميشد و بعد هم سئوال از مهمان آغاز ميشد. سوئيزي و مگداف معمولا شنونده و پرسنده بودند ــ مگر آن كه كسي سئوالي برايشان مطرح ميكرد.
شخصيت سوئيزي از جهت حس كنجكاوي، روحيه ي جستجوگرانه و در عين حال افتادگي، خوشرويي و احساس عميق انساني اش نه تنها نسبت به دوستداران مجله، بلكه كاركنان مجله و همكارانش را طي اين ديدارها ميشد ديد. سوئيزي با آنكه از خانواده اي كاملا مرفه ميآمد اما زندگي اش بسيار ساده بود و تقريبا تمام توان خود را در خدمت مجله، انتشارات مانتلي ريويو و گسترش فكر سوسياليسم و جستجوي آلترناتيوي در برابر نظام انسان كش سرمايه داري ميگذاشت. هيچگاه حتي در اوج "رونق" اقتصادي اواخر دهه ي نود، كوچكترين ترديدي از جهت سرنوشت محتوم نظام سرمايه داري در پال سوئيزي نديدم. فروپاشي بورس سهام نيويورك در سال 2000 و ركود‌ اقتصادي بعدي هم موجب نشد كه او و مگداف دچار احساس غرور و خودخواهي شوند. ديد سوئيزي و مگداف درازمدت و بر پايه هاي استوار تحليلي عميق از نظام سرمايه داري از ديدگاه ماركس قرار داشته و دارد.
شايد برجسته ترين ويژگي پايه گذاران، نويسندگان و دوستداران مانتلي ريويو، باز بودن ديد، جزمي نبودن و شيوه برخورد غير سكتاريستي (غير فرقه گرايانه) آنها نسبت به حركت هاي ترقي خواه و مخالف نظام بوده است ــ و شخص سوئيزي بي ترديد در جا انداختن چنين شيوه تفكري نقش اساسي داشته است.
برخورد سوئيزي و مگداف به شخص ماركس هم به همين گونه بود. در عين حال كه احترام عميقي براي ماركس و انگلس قائل بودند، هيچگاه از او پيغمبري نميساختند كه آخرين كلام را گفته باشد.
شبكه گسترده فعالان كارگري، نويسندگان، انقلابيون و پژوهشگراني كه از طريق مجله مانتلي ريويو و شخص سوئيزي در طول نيم قرن فعاليت بي وقفه و شركت فعال در مهمترين بحثهاي تئوريك ماركسيستي و چپ به وجود آمده در واقع از پايدارترين بخشهاي جنبش در سطح جهاني بوده است و اكنون نيز بخش تعيين كننده اي از جنبش نوين چپ و ترقي خواه را كه در "فوروم سوسيال جهاني" تبلور پيدا كرده تشكيل ميدهد. به نظر من دليل استواري و پايدار ماندن اين بخش از جنبش چپ علاوه بر استقلال فكري و غيرمكتبي بودن آن، صحت ديدگاههاي سوئيزي و مگداف در مورد تحولات پراهميت جهاني 50 سال اخير و پيش از آن ــ بويژه در مورد انقلاب اكتبر، انقلاب چين، انقلاب كوبا و سرنوشت آنها ــ بوده است. علاوه بر آن مقاومت سوئيزي در برابر كميته تفتيش عقايد مك كارتي و پيگيري او در دفاع از منافع طبقه كارگر و زحمتكش چه در آمريكا و چه در هر نقطه ي جهان بي ترديد پشتوانه ي اصلي اعتبار جهاني او بوده است.
توان جسمي سوئيزي در سالهاي اخير به سرعت رو به كاهش گذاشت و شركت او در بحثها و نشستهاي هفتگي كم شد و مسئوليت اين نشست ها و نيز سر مقاله نويسي مجله عملا بر گرده مگداف افتاد. خوشبختانه از همان چند سال پيش دو نويسنده راديكال و متفكر ماركسيست از ميان نويسندگان پايدار مجله ــ جان بلامي فوستر و رابرت مك چسني ــ به عنوان سردبيران مجله برگزيده شدند و بدين ترتيب سنت پايه گذاري شده توسط سوئيزي و مگداف در مانتلي ريويو تا آينده اي قابل پيش بيني ادامه خواهد يافت.

نوشته زير متن گفت وگوهاي كريستوفر فلپس مسئول پيشين انتشارات مانتلي ريويو با پال سوئيزي ميان سالهاي 1997 و 1999 و هفت جلسه گفت و گوي اندروس اسكوتنس (
Andros Scotnes) از دانشگاه كلمبيا به منظور تدوين تاريخ شفاهي آن دانشگاه است كه در سالهاي 1986 و 1987 صورت گرفت. اين مجموعه در شماره ماه مي 1999 مجله به مناسبت پنجاهمين سال انتشار مانتلي ريويو به چاپ رسيد.


بنيانگذاري مجله

بدون اينكه بخواهم سئوال خيلي ريز و دقيقي كرده باشم، شما و لئو ]هوبرمن[ چگونه ميتوانستيد بر اين باور باشيد كه يك مجله سوسياليستي، در سال 1949، در آن شرايط بتواند به جايي برسد؟ در آن زمان چپ زير حمله و فشار بود و داشت از هم ميپاشيد. مراسم سوگند وفاداري ]به نظام[ قبلا به طور رسمي برقرار شده بود. متوجه هستيد‌ منظورم چيست: زمان براي تاسيس يك مجله سوسياليستي مستقل، زمان خوش شگوني نبود.
ــ شرايط به هيچ رو مساعد به نظر نميرسيد. اينطور نيست؟ من و لئو احساس ميكرديم كه ديدگاه سوسياليسم در حيات روشنفكري آمريكا يا مورد بي توجهي است يا به كلي ناديده گرفته شده و يا تحريف گرديده است. ما اين فعاليت را نوعي كار دفاعي، يك فعاليت پشت جبهه تلقي ميكرديم، اما فكر ميكرديم كه براي حفظ و تداوم سنتهاي پيشين تفكر سوسياليستي نوع ماركس در اين كشور بايد كاري كرد. و ما ــ‌ من و لئو و چند‌نفر ديگر ــ به هر حال نميدانستيم دقيقا چكار بايد كرد. نميتوانم بگويم كه به موفقيت اين كار اطمينان داشتيم. اميد به اين موفقيت اما، در ما وجود داشت. ما بر اين باور بوديم كه اين كار، كاري است ماندني و قابل رشد و معلوم شد كه حدس ما درست بوده است.

اجازه دهيد راجع به لئو هوبرمن و ارتباط شما با او سئوال كنم. با خواندن آثار شما به نظر ميرسد كه هر يك توانايي هاي ويژه خود را داشتيد و نوعي تقسيم كار غيررسمي ميان شما برقرار بوده است. كار او بيشتر، نشر ديدگاه به زبان ساده بود و همچنين به نظر ميرسد . . .
ــ او از نظر كسب و كار و ديد تجاري بهتر از من بود.

واقعا؟
ــ مسلما. او مرد‌ اين كار بود. او شم و ابتكار اين كار را داشت. لئو چنانچه وارد كار تجارت شده بود ميتوانست خيلي موفق باشد. تمام استعدادهايي كه از اين جهت من فاقد آن هستم در او وجود داشت. از جهت انجام كار با نظم و انضباط وضع من خيلي خراب است. فكر ميكنم جنبه ي تئوريك من قوي تر از لئو بود. لئو يك چپ استوار و قابل اطمينان بود كه اخبار را دائم دنبال ميكرد اما كسي نبود كه نظريه پردازي كند. اين كار فكر ميكنم به من واگذار شده بود. سالهاي سال، سر مقاله مجله ("بررسي ماه") را من مينوشتم؛ نه همه ي آنها بلكه اكثر آنها را. هر از گاهي او هم يكي از آنها را مينوشت. ما در مورد ‌اينكه موضوع سر مقاله چه بايد باشد و اينكه چگونه به رشته تحرير درآيد و غيره با هم مشورت ميكرديم. نوشتن آن اما معمولا به عهده من بود. لئو مسئول تمام مسائل مادي و اداري مجله بود. در واقع من در نيوهامپشاير زندگي ميكردم و ماهي يك بار به نيويورك مسافرت ميكردم كه آن هم بيشتر براي نوشتن سرمقاله ها و مطالعه مقالاتي بود كه براي مجله فرستاده شده بود. او سخت مشغول انجام كارهاي ريز و درشت اداري بود كه گرداندن يك مجله ميطلبد ــ رسيدگي به مشتركين مجله و اين جور كارها. او مجله را آماده ميكرد و به چاپخانه ميفرستاد. اين، يك كار تمام وقت است. او بدون كمك همسرش گرتي (
Gerti) نميتوانست به همه ي اين كارها برسد. گرتي يك حسابدار حرفه اي بود. او حساب و كتاب مجله را نگه ميداشت. سايبيل هانتينگتون مي (Sybil Huntington May) نيز كه تابستانها در كلبه خانواده هوبرمن واقع در جزيره مارتا وين يارد با آنها زندگي ميكرد ــ هر پنج تاي ما در يك مجموعه كوچك ساختماني زندگي ميكرديم ــ معاون ما و مسئول فهرست مشتركين بود. بنابرين ديوانسالاري اوليه ما به قرار زير بود: گرتي، لئو، سايبيل . . . ]خنده[.

اسم مانتلي ريويو را چطور انتخاب كرديد؟
ــ پس از آنكه امكان اين مسئله به وجود آمد كه به دنبال عنواني براي آنچه در فكر داشتيم بگرديم، زماني طولاني صرف اين كار كرديم. ما فهرستي طولاني از عناوين پيشنهادي داشتيم اما سرانجام به اين نتيجه رسيديم كه تعصب پيشرس نشان دادن نسبت به مسائل از طريق سوسياليست خواندن يا انقلابي خواندن مجله بي معنا خواهد بود. گرچه در زيرعنوان مجله قيد كرديم كه اين، "يك مجله سوسياليستي مستقل" است.

آيا به ياد ميآوريد كه در ]آن موقع[ لغت "مستقل" چه مفهومي را برايتان ميرساند؟‌
ــ مستقل از خط مشي سياسي كه ديگري به شما ديكته كند.

گرايش به ماركسيسم

آيا در پيش زمينه خانوادگي شما يا حين تحصيل در آكادمي اكستر چيزي وجود داشت كه بتواند شما را به يك فرد راديكال تبديل كند؟
ــ نه، اما به يك مفهوم ، آره: پدرم شخص آزاد فكر و يك ليبرال افراطي بود.

منظورتان آزاد فكر از نظر مذهبي است؟
ــ بله. هنوز به طور زنده در خاطرم هست كه در دوران كودكي پس از آنكه ما به مدرسه روزهاي يكشنبه ميرفتيم و پدر و مادرم به كليسا ميرفتند، و اين كار را كم و بيش براي حفظ ظاهر و به عنوان عملي جامعه پسند انجام ميداديم، همگي براي صرف شام مفصل يكشنبه شب به منزل برميگشتيم. مادربزرگ مادري من، با ما زندگي ميكرد. او يك متديست مومن به معناي واقعي كلمه بود. او به هر چه در انجيل بود اعتقاد داشت. پدر من اما، به آنچه باوركردني نبود اعتقاد نداشت. او مادربزرگ را به چالش ميگرفت و دائم از اين بحث و جدل ها داشتند. من هرگز در اين بحثها شركت نميكردم اما به آنها گوش ميكردم. هميشه با خود فكر ميكردم، در مورد‌ نهنگي كه يونس را بلعيد "پدر درست ميگويد، حرف او صحيح است". داستان انجيل را صرفا نميتوانستم باور كنم. بنابر اين مطمئنم كه آزادفكري پدرم بر غير متعصب بودن من در مورد مسائل تاثير گذاشت. البته در سال 1932 من به نورمان توماس راي دادم.

اين، موقعي بود كه در هاروارد تدريس ميكرديد؟
ــ درست است. اما اين كار صرفا نوعي اعتراض بود. اگر شما نه روزولت را ميخواستيد و نه هوور را، راي شما به نورمان توماس نشانه ي اعتراض شما [به وضع] بود. بويژه اين كه راي من به هيچ رو پايه در قبول مواضع سياسي او نداشت. تنها پس از ورود به دانشگاه اقتصاد لندن بود كه من با ديدگاه هاي راديكال آشنا شدم.

اين اتفاق دقيقا چطور صورت گرفت؟
ــ بيان آن قدري مشكل است. دانشگاه اقتصاد لندن در آن ايام، مركز انواع افراد از سراسر امپراتوري انگليس بود. و البته هارولد لاسكي (
Harold Lasky) به قول معروف ستاره ي علوم سياسي آن روز بود. من در جلسات بحث پنجشنبه شب هاي او شركت ميكردم. او از اعضاي پاي بند حزب كارگر انگليس بود. اين واقعيت هميشه به نوعي حد و مرز سمت گيري انقلابي را تعيين ميكرد كه ماركسيسم او ميتوانست به خود گيرد. گرچه «بحران بزرگ» اوج سمت گيري انقلابي او بود. من تا حدودي تحت تاثير نوشته هاي تاريخي او قرار گرفتم. اما آنچه بيش از همه موجب تغيير مواضع من از نوعي بت شكن اقتصاد سنتي امريكا و گذار من از علاقه به مكتب اطريش [فن مايزر و فن هايك] به مواضعي بسيار راديكال تر گرديد، دانشجويان دوره عالي هارولد لاسكي بودند، دانشجوياني كه بعضي كمونيست، بعضي تروتسكيست ــ و انواع افراد درخشان با گرايشات مختلف ديگر ــ بود. در بحث و گفتگو با اين دانشجويان بود كه من آغاز به جذب شدن به اين نوع شيوه ي تفكر كردم. برخي از اين دانشجويان به مراتب از مدرسين و استادان دانشگاه باسوادتر بودند. شما بايد در نظر داشته باشيد كه در آن زمان اوضاع اقتصادي واقعا فاجعه انگيز بود. و هيچ تئوري وجود نداشت كه بتواند نشان دهد چه اتفاق افتاده، اوضاع به كدام سو ميرود؛ تئوري كه در عين حال از پشتيباني وسيعي برخوردار باشد. كينز البته در اين موقع شخصيت بسيار برجسته اي شده بود و اين موقعيت را پس از پايان جنگ اول پيدا كرده بود. «رساله اي درباره پول» فكر ميكنم سال 1930 انتشار يافت و من پيش از آن كه هاروارد را ترك كنم كينز را به دقت مطالعه كردم. ما فردريك فن هايك را نيز مطالعه كرديم و ميان اين نظرات به هر سو كشانده ميشديم و كوشش داشتيم بفهميم چه اتفاقي افتاده است. در چنين شرايط فكري و ذهني بود كه من به تفسير اوضاع از ديدگاه ماركس گرايش پيدا كردم. هنگامي كه من براي نخستين بار با اين ديدگاه آشنا شدم، پرتو كاملا تازه اي بر بسياري چيزها براي من افتاد ــ نه تنها از جهت آن كه اين، يك بحران سرمايه داري است، بلكه اين بحران بخشي از سقوط يك نظام است. سپس «تاريخ انقلاب روسيه» نوشته تروتسكي را خواندم. خواندن اين اثر بود كه تاثيري عميق بر من گذاشت. كتاب عالي و درخشاني است.

بنابراين آن كتاب بود كه كفه ترازو را به آن سو كشاند؟
ــ بله، فكر ميكنم تا آنجا كه به انقلاب روسيه مربوط ميشود چنين باشد. من چيزي راجع به انقلاب روسيه نميدانستم و در اين كتاب وصف بسيار هيجان انگيزي از يك درام تاريخي بزرگ وجود داشت. سپس ميبايست چيزي درباره ماركسيسم فرا ميگرفتم و از اين رو، در چند سال پس از آن، بويژه پس از برگشت از انگليس در سال 1933 آغاز كردم به مطالعه و فكر كردن.
از آن هنگام شروع به خودآموزي به شيوه ي جدي تري كردم. در آن زمان اوضاع در دانشگاه هاروارد نيز آغاز به تغيير كرده بود. اين، سرآغاز يك فرايند فكري در دانشگاه هاي امريكا بود كه پيش از اين وجود نداشت. افراد راديكالي را ميشد در دور و بر مشاهده كرد. ماركسيسم اما در سراسر دهه ي 1930، در مراكز فعاليت هاي فكري ايالات متحده نقش بسيار حاشيه اي داشت. ميتوان گفت همه ي ما داشتيم به خود تعليم ميداديم تا در اين زمينه نوعي فرهيختگي و قدرت موشكافي پيدا كنيم.


به دست آوردن ديد تاريخي

همكاري و ارتباط خود را با جوزف شومپيتر(
J.Schumpeter) چگونه توصيف ميكنيد؟
ــ من در سال اول دوره ي دكترا در رشته تئوري اقتصادي به مدت يك يا دو سال دستيار او بودم. دوستي ما بيشتر جنبه شخصي داشت و بسيار همه جانبه بود. ما هر دو نفر گرچه از نظر ديدگاهي در دو قطب مخالف طيف سياسي قرار داشتيم، اما رابطه مان خيلي خوب بود. هنگامي كه من در سال تحصيلي 34ــ1933 به هاروارد برگشتم ديگر خود را يك ماركسيست به حساب مي آوردم. در اين هنگام در سمينارهاي دوره ي دكتراي او شركت ميكردم. او براي ماركسيسم احترام فراواني قائل بود. منظورم اين است كه شومپيتر اساسا آدم بسيار محافظه كاري بود. ما در دو قطب كاملا مخالف قرار داشتيم. اما نظرات و درسهاي او هيچگاه خسته كننده نبود.
او قصداٌ دست به ابداع ساختارهاي فكري در رقابت با ماركس ميزد. به سخن ديگر، او به نوعي ماركس را به عنوان الگو اختيار ميكرد. او احترام فراواني براي ماركس قائل بود. برخورد او به ماركس در تمام آثارش بسيار جدي است؛ برخوردي كه براي اقتصاددانان انگليسي ــ امريكايي تا همين امروز نيز كاملا بيگانه است. گرچه موافق نظرات شومپيتر نبودم اما او انسان خوبي به عنوان طرف صحبت و بحث كردن بود. البته دانش تاريخي او عظيم بود.

بله، چيزي كه توجه مرا نسبت به او برمي انگيزد، اعتقاد او به اهميت تاريخ به عنوان بخشي از مطالعه اقتصاد است. جالب است بدانيم كه آيا شما از اين جهت از او تاثير پذيرفتيد يا اين كه اين شيوه را از ماركس فرا گرفتيد؟ چرا كه تفكر اقتصادي شما هميشه همراه با ديد تاريخي بوده است.
ــ بله درست است. مطمئن نيستم بتوانم آن را به صورت يك فرمول بيان كنم، اما من هميشه نسبت به خزعبلات «استفاده نهايي» (
Marginal Utility) و فردگرايي سخت بدبين بودم، ولي آنها را به صورت موضوعي در مقايسه با يك ديدگاه ديگر در نظر نميگرفتم تا اين كه به ديدگاه ماركس برخوردم. در آنجا بود كه بلافاصله همه چيز به طور درستي جايگاه خود را پيدا كرد.
جذب و دروني كردن مطالب اما زمان ميبرد و ديدگاه جديد نه تنها چيزي بود كه با آن موافق بودم، بلكه در شيوه ي تفكر خود از آن استفاده ميكردم و به طور اتوماتيك بخشي از شيوه ي ديدن مسائل و نگرش من نسبت به اين مسائل گرديد. اين چيزي است متفاوت با قبول يك سلسله اصول و قواعد، حتي اگر اين فرمولها و اصول را دروني كرده باشي و به كار بندي. من به طور فزاينده اي متقاعد شدم كه علوم اجتماعي در واقع تاريخ است. محتواي بحث علوم اجتماعي همين است. شما نميتوانيد اين علوم را به مسائل اقتصادي، سياسي و اجتماعي تقسيم كنيد. اينها همه مسائلي درهم تنيده اند. [منتها] بايد در برخي مسائل و بعضي سئوالات تمركز فكر داد. من به اين نتيجه رسيدم كه جدا كردن مسائل از هم و برپا كردن رشته هاي مشخص و جداگانه از اين مباحث يك برخورد علمي واقعي ــ به مفهوم پژوهش در راه دستيابي به يك دانش اصيل ــ به پديده هاي اجتماعي را غيرممكن ميسازد. اين برخورد در عمق خود بايد برخوردي تاريخي باشد. ماركسيسم تنها نگرش و شيوه برخوردي است كه چنين ديدگاه به هم پيوسته و هماهنگي به فرايند تاريخ را ممكن ميسازد و ماترياليسم تاريخي به اين مفهوم بنيان علوم اجتماعي است.
پذيرش فرمول ها و احكام كار ساده اي است. اما فكر كردن به شيوه ماركس، كسي كه فرمول ها و احكام، واقعا هيچ اهميتي برايش نداشت، كار مشكلي است. گرايش به پايين افتادن نرخ سود، نيروهاي مولد، روابط توليد، و شيوه ي توليد، همگي مقولاتي است كه راحت ميتوانند به صورت مشتي الگو و طرح فرمول بندي شوند، كاري كه بسيار خطرناك است چرا كه شما خود را در وضعي خواهيد يافت كه اين مقولات به جاي آن كه صرفا چراغ راهنمايي براي سازمان دادن به انديشه ها و پژوهش هايتان باشد، خود تبديل به حقايقي پابرجا گرديده اند. خود ماركس هنگامي كه آغاز به تفسيرهاي خود، يعني نوشتن رسالات تاريخي عمده خود كرد ــ بويژه «هيجدهم برومر»، «جنگ طبقاتي در فرانسه» و «جنگ داخلي در فرانسه» ــ شما هيچگونه شيوه ي تفكر بسته بندي شده در آن نميبينيد. رسالات بالا معروف ترين تحقيقات تاريخي او هستند، اما تاريخ در تمام نوشته هاي او نافذ است. بازگشت به نخستين آثار او، آثاري كه او و انگلس به اتفاق نوشتند ــ «خانواده مقدس» و «ايدئولوژي آلماني» ــ [نشان ميدهد] كه اين نوشته ها به هيچ رو جزم گرا يا متون خشك و رسمي نيستند. محتواي آنها نقد آثار متفكرين معاصر است ــ به هر يك از آثار عمده ماركس كه نگاه كنيم، در عنوان آن كلمه «نقد» را مشاهده ميكنيم. اين است شيوه اي كه او فكر ميكرد و با مسائل برخورد ميكرد.

فكر مطالعه درباره «تاريخ انحصار در صنايع ذغال سنگ انگليس» نتيجه ي تشويق از سوي كسي در دانشگاه هاروارد بود، يا به ابتكار خودتان؟
ــ نه، اين موضوع چيزي بود كه در يك جايي در تاريخ به آن برخوردم و تصميم گرفتم روي آن كار كنم. اين، زماني بود كه چمبرلن و رابينسون داشتند بحث انحصار و رقابت ناقص را در گفتمان نئوكلاسيك آن زمان وارد ميكردند. از همان ابتدا به نظر من چنين آمد كه تاثير اين نظريات جديد از جهت اقتصاد كلان بر مسئله رقابت مهمتر از آن است كه هيچ كس تا آن موقع در موردش انديشيده باشد. در آن زمان، موضوعات مربوط به رقابت ناقص و رقابت انحصاري به هيچ رو با شيوه تفكر اقتصاد كلاني درآميخته نشده بود. كسي كه بيش از همه در جهت تلفيق اين نظرات جديد درباره رقابت [با اقتصاد كلان] و شيوه ي گردش كار اقتصاد كار ميكرد، مايكل كالكي بود. كالِكي چهره اي درخشان و يك ماركسيست واقعي بود.